MrAsemooni

دل نبشته و عقل نوشته

MrAsemooni

دل نبشته و عقل نوشته

مشخصات بلاگ
MrAsemooni

قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین

عشق سیری چند؟....
آدرس تلگرام
https://telegram.me/mrasemooni

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب با موضوع «درد نوشته» ثبت شده است

 دعای باران امام حسین(ع)
یکسال به علت کمی باران در کوفه خشکسالی شد مردم آمدند خدمت امیرالمومنین(ع) و عرض کردند نماز باران خوانده شود توسط حضرت، حضرت فرمودند بگویید حسین فرزندم دعا کند آمدند خدمت امام حسین(ع) حضرت دعا کرد و باران آمد. یکی از کوفیان به حضرت گفت امیدوارم این خدمت و دعایی که فرمودید و این باران آمد و ما از خشکسالی نجات پیداکردیم روزی تلافی خواهیم کرد. 


دعای باران امام حسین(ع)

ژولیده نیشابوری از شاعران اهل بیت(علیهم السلام) شعری در وصف حضرت عباس(علیه السلام) سرود که 10 کلمه چشم در آن به کار رفته است.

چشم ها از هیبت چشمم، به پیچ و تاب بود
محو چشمم، چشم ها و چشم من بر آب بود

چشم گفتم، چشم دادم، چشم پوشیدم، ز آب
من سراپا چشم و چشمم جانب ارباب بود



شهریار دل خویشم و از هیچ کسی ناله ندارم

می گذرد عمرم و غم خوار و سرمایه ندارم


چون دو بنشست بر بر بیستم

آهی بکشیدم از ته دل دگر راهی ندارم


همچو مرغی که بزد از سر شوق نوک به سنگی

وانگه سوخت لبم و دگر کامی ندارم


روزی که بگذشتم از کوی یارم

آهی به دل آمد که دگر کاشانه ندارم


صبرم به کف آمد و ای دل هیهات

دل حزین گشت و افسوس که دارالعماره ندارم


 شهریاراخبری ده به مردم شهرم

شهریارم و حیف دگر آباده ندارم

شاعر:علیرضا.ش 


سطل اعمال خوب من

-- هر چی داشتم تو سطل سوراخ ریختم!

دل بدو دادند ترسایان تمام

خود چه باشد قوت تقلید عام

در درون سینه مهرش کاشتند

نایب عیسیش می‌پنداشتند

او بسر دجال یک چشم لعین

ای خدا فریاد رس نعم المعین

صد هزاران دام و دانه‌ست ای خدا

ما چو مرغان حریص بی‌نوا

دم بدم ما بستهٔ دام نویم

هر یکی گر باز و سیمرغی شویم

می‌رهانی هر دمی ما را و باز

سوی دامی می‌رویم ای بی‌نیاز

ما درین انبار گندم می‌کنیم

گندم جمع آمده گم می‌کنیم

می‌نیندیشیم آخر ما بهوش

کین خلل در گندمست از مکر موش

موش تا انبار ما حفره زدست

و از فنش انبار ما ویران شدست

اول ای جان دفع شر موش کن

وانگهان در جمع گندم جوش کن

بشنو از اخبار آن صدر الصدور

لا صلوة تم الا بالحضور

گر نه موشی دزد در انبار ماست

گندم اعمال چل ساله کجاست


که تو اوج یخ بندون زمستون ذات سبزش رو نشون میده

و گرنه تو تابستون که هر علف هرزی ادعای سبزی داره...

به سلامتی کاج


دیشب فال گرفتم حافظ فرمودند


خوشا دختری که همسرش تو باشی

به همین برکت قسم 

         به همین برکت قسم

«می دونم بد موقعی برای قصه شنیدنه، ولی من، می خوام براتون یه قصه بگم، وقت زیادی ازتون نمی گیرم...؛ یکی بود یکی نبود، یه شهری بود خوش قد و بالا، آدمایی داشت محکم و قرص؛ ایام، ایام جشن بود؛ جشن غیرت، همه تو اوج شادی بودن که یهو یه غول به این شهر حمله کرد. اون غول، غول گشنه ای بود که می خواست کلی ازین شهرو ببلعه ،همه نگران شدن، حرف افتاد با این غول چیکار کنیم؛ ما خمار جشنیم، بهتره سخت نگیریم...
اما پیر مراد جمع گفت: باید تازه نفسا برن به جنگ، قرعه به نام جوونا افتاد، جوونایی که دوره کُرکُریشون بود رفتن به جنگ غول... غول، غول عجیبی بود؛ یه پاشو می زدی، دو تا پا اضافه می کرد؛ دستاشو قطع می کردی، چندتا سر اضافه می شد،
خلاصه چه دردسر، بالاخره دست و پای آقا غوله رو قطع کردن و خسته و زخمی برگشتن به شهرشون که دیدن پیرشون سفر کرده... یکی از پیر جوونای زخم چشیده جاشو گرفته، اما یه اتفاق افتاده بـود؛ بعضیا، این جوونا رو یه طوری نگاشون می کردن که انگار، غریـبه می بینن، شایدم حق داشتن؛ آخه این جوونا، مدت ها دور ازین شهر با غول جنگیده بودن، جنگیدن با غول، آدابی داشت که اونا بهش خو کرده بودن؛ دست و پنجه نرم کردن با غول، زلالشون کرده بود؛ شده بودن عینهو اصحاب کهف، دیگه پولشون قیمت نداشت… اونایی که تونستن، خزیدن تو غار دلشون و اونایی که نتونستن، مجبور به معامله شدن...
من شما رو نمی شناسم، اما اگه مثل ما فارسی حرف می زنین، پس معنی این غیرتو می فهمین؛ این غیرت داره خشک می شه، شاهرگ این غیرت... کمک کنید نذاریم این اتفاق بیفته… من برای صبرتون یه یا علی می خوام، همین!» 


آژانس شیشه ای


درد نوشته:اللهم اغن کل فقیر

زدست دیده و دل هر دو فریاد ـــــــ که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد ـــــــــــــ زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

اللهم اغن کل فقیر

علامه میگفت شانس نداریم ... حکمت داریم

این چه حکمتیه که ... ... من دارم!


علامه میگفت