MrAsemooni

دل نبشته و عقل نوشته

MrAsemooni

دل نبشته و عقل نوشته

مشخصات بلاگ
MrAsemooni

قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین

عشق سیری چند؟....
آدرس تلگرام
https://telegram.me/mrasemooni

طبقه بندی موضوعی

۲۵ مطلب با موضوع «مطلب» ثبت شده است

مرد نانوایی بود که آرزوی دیدن شیخ ابوبکر شِبلی قدس سره العزیز را داشت . 

روزی مرد ژنده پوشی به در نانوایی آمد و قرص نانی برداشت و گفت که پولی ندارد. نانوا ، نان را از او گرفت و او را بیرون کرد.

شخصی به او گفت: 

مگر نمیدانی که او شِبلی بود؟!

آن مرد بسیار ناراحت شد و به دنبال شِبلی قدس سره العزیز رفته ؛ و از او معذرت خواهی کرد ؛ و او را برای شام دعوت نمود ؛ و بسیار تهیه و تدارک دید ؛ و مهمانان زیادی را به افتخار شِبلی قدس سره دعوت کرد. 

بعد از صرف شام، یکی از شِبلی قدس سره پرسید که بدترین بنده خدا کیست؟

شِبلی قدس سره گفت: همین صاحب خانه.

مهمان ها بسیار تعجب کردند و دلیل را جویا شدند.

شِبلی قدس سره گفت: 

در راه شِبلی صدها سکه خرج میکند اما در راه خدا از دادن قرص نانی هم دریغ میکند.و گفتند:عارف که باشد؟

عارف هر ساعت خاشع تر بود، زیرا که هر ساعتی نزدیکتر بود...

و گفت : دوستی با کسی کن که به تغیّر تو متغیر نگردد...

و گفت : هیچ طبیب ندیدم جاهل تر از آن که مستان را در وقت مستی معالجت کند.


«تذکرة الاولیاء عطار»

روزی امیرالمؤمنین علی(ع) و حضرت خضر(ع) یکدیگر را ملاقات کردند، امام علی(ع) پرسید: بهترین عمل کدام است؟ خضر(ع) گفت: بذل و بخشش ثروتمندان به فقرا با نیت کسب رضایت خداست. علی(ع) فرمود: از آن بهتر، ناز و کرشمه فقیران بر ثروتمندان است، به‌خاطر اعتماد و اطمینانی که به خدا دارند. حضرت خضر(ع) گفت: این سخنی است که باید آن را با نور بر صفحه رخسار خود نوشت.(1)
_________________________
1- معراج السعادهًْ، ص 316

 دعای باران امام حسین(ع)
یکسال به علت کمی باران در کوفه خشکسالی شد مردم آمدند خدمت امیرالمومنین(ع) و عرض کردند نماز باران خوانده شود توسط حضرت، حضرت فرمودند بگویید حسین فرزندم دعا کند آمدند خدمت امام حسین(ع) حضرت دعا کرد و باران آمد. یکی از کوفیان به حضرت گفت امیدوارم این خدمت و دعایی که فرمودید و این باران آمد و ما از خشکسالی نجات پیداکردیم روزی تلافی خواهیم کرد. 


دعای باران امام حسین(ع)

اگر انسان چشم دوبین و أحْوَل خود را علاج کرد و خدا را یکی دید، کار تمام است؛ و گرنه خدا به انسان در عقبات مرگ و پس از مرگ نشان خواهد داد که من یکی هستم.


گویند: عطاری بود و شاگردی داشت. این شاگرد در حُسن تمام بود فقط یک عیب داشت که دوبین بود. چپ و لوچ بود؛ یکی را دوتا میدید. یک روز یک مشتری نزد عطار آمده و تقاضای یک شیشه روغن زیتون نمود. عطار مشتری را نشانده و به شاگرد گفت: فوراً برو در منزل در سرداب یک شیشه روغن آنجا هست بیاور! شاگرد با سرعت بسوی منزل آمد، و رفت در سرداب؛ دید در آنجا دو شیشه روغن زیتون است با خود گفت: کدامیک را ببرم؟ اینرا ببرم، شاید دیگری را خواسته است؛ و آنرا ببرم شاید اینرا خواسته است، هر دو را که نخواسته است. ایستاد به فکر کردن؛ و پس از مدتی آهسته آهسته بسوی عطار آمد و گفت: شما گفتید در سرداب یک شیشه است! من دیدم دو شیشه است. کدامیک را بیاورم؟ عطار گفت: جان من! من خودم در سرداب گذاردم! یک شیشه بیشتر نیست! برو همان را بیاور!

شاگرد به طرف منزل دوید و وارد سرداب شد؛ و خیره خیره نگاه کرد، باز دید دوتاست هر چه چشمش را مالید و پس از آن نظر کرد، باز دید دوتاست؛ جای شک هم نیست دوتاست. برای بار دیگر بسوی عطار آمد و گفت: با کمال دقت نگاه کردم، دو تا بود! عطار که از طول مدت و نشستن مشتری و احتمال اینکه شاید این مشتری از دستش برود متأثر بود، با حالت عصبانیت عصایش را به شاگرد داد و گفت: برو یکی را بشکن و یکی را بیاور! شاگرد با عصا به منزل آمده و وارد سرداب شد و با عصا به یکی زد؛ هر دو شیشه شکست؛ روغن زیتون ها ریخت و دید شیشه دیگری نیست که بیاورد. ایستاد به فکر کردن که من عصا را به یکی زدم نه به هر دو، چگونه به یکی زدم هر دو شکست؟ اینجا به عیب خودش پی میبرد که در حقیقت اینجا یک شیشه بوده و من در چشم خود پهلوی آن شیشه یک شیشه تخیلی، یک شیشه باطل و موهومی دیدم؛ و حالا که آمدم بشکنم، اقلا شیشه باطل را نشکستم و آن شیشه حق را باقی بگذارم تا برای استاد برم؛ با این عصا شیشه حق را شکستم و لذا هیچ شیشه دیگر نماند (لسان الغیب، حاج میرزا کریم صابونی، طبع سنگی، ص۴).


اگر این شاگرد میخواست حق را بگذارد و باطل را بشکند، باید چشم خود را معالجه میکرد تا یک بین شود و شیشه را یکی ببیند. وقتی یکی ببیند باطل خود بخود شکسته شده است. پس شکستن باطل به معالجه چشم است نه به زدن عصا؛ با عصا حق را می شکند. شاگرد متوجه شد که عیبش راجع به لوچ بودن و دوبینی اوست. همینطور با خود متفکر بود که نزد استاد چگونه برود؟ و داستان را چگونه بازگو کند؟ چه قسم این عیب خود را برای او بیان کند؟ از شرمندگی سر به بیابان گذاشت. عبدالرحمن جامی، این معنی را به تمثیل حکایت سگی که استخوان بر دهان داشت و بر سر آب روان رفت و عکس استخوان را در آب دیده و پنداشت استخوان دیگری است؛ چون دهان برای خوردنش گشود استخوان دهانش نیز در آب افتاد، بیان کرده است:

 سگکی میشد استخوان به دهان *** کرده ره بر کنار آب روان


 بس که آن آب صاف و روشن بود *** عکس آن استخوان در آب نمود


 برد بیچاره سگ گمان که مگر *** هست در آب استخوان دگر


 لب چو بگشاد سوی او به شتاب *** استخوانش از دهان فتاد در آب


 نیست را هستئی توهم کرد *** بهر آن نیست هست را گم کرد

آنچه منافات با موحد بودن (نه وحدت ) دارد، افکار شهوی و آلوده به گناه و آرزوهائی است که بین مردم و خدا جدائی می اندازد و نمیگذارد در دیده آنان نور خدا در تمام موجودات جلوه داشته باشد، و آنان ادراک آن جلوه را بنمایند. اگر نفس، اصلاح شود تمام این مسائل حل میشود؛ بدبینی ها مرتفع میگردد؛ سلسله علل و اسباب عالم خلق همه به خداوند خالق، ربط و بستگی می یابد؛ نور خدا در تمام عوالم طلوع میکند، و مؤمن نور خدا را در جمیع عوالم مشاهده و ادراک میکند. و منظور و مقصود از قیامت همین است و بس؛ چون قیامتْ عالم معاد است، و معاد یعنی عود و بازگشت انسان بسوی خدا.


«کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ؛ همچنانکه خداوند شما را ابتداءً ایجاد کرد بازگشت می کنید» (اعراف/۲۹).


«کَمَا بَدَأْنَآ أَولَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ؛ همچنانکه ما عالم آفرینش را ابتداءً آفریدیم عود و بازگشت میدهیم» (انبیاء/۱۰۴).

پس فرضاً اگر انسان از دنیا برود و جنبه وجه اللهی برای او مشهود نگردد، عود بسوی خدا نکرده است. در این صورت خداوند انسان را خلق کرده و جزای أعمال را داده است با اینکه جزای اعمال معنای معاد نیست. معنای معاد عود بسوی خداست و لازمه عود بسوی خدا انکشاف تمام حقائقی است که ظاهر آنرا انسان انجام داده است، نه اینکه این نفسِ معنای معاد باشد. و ادراک قدرت و عظمت و قهاریت و وحدانیت خداوند، در معاد پیدا میشود و در قیامت روشن و مشهود میگردد؛ نه آنکه قدرت و عظمت و قهاریت و وحدانیت و عدل و سائر صفات عُلیا و اسماء حُسنای خداوند، در قیامت پیدا میشود. برای اولیای خدا، در این دنیا پیدا میشود و برای عموم مردم، در قیامت و عوالم پس از مرگ.

استاد ابراهیمی دینانی

ژولیده نیشابوری از شاعران اهل بیت(علیهم السلام) شعری در وصف حضرت عباس(علیه السلام) سرود که 10 کلمه چشم در آن به کار رفته است.

چشم ها از هیبت چشمم، به پیچ و تاب بود
محو چشمم، چشم ها و چشم من بر آب بود

چشم گفتم، چشم دادم، چشم پوشیدم، ز آب
من سراپا چشم و چشمم جانب ارباب بود



«بسم الله الرحمن الرحیم . ویل للمطففین الذین اذا اکتالوا علی الناس یستوفون . و اذا کالو هم او وزنو هم یخسرون . الا یظن اولئک انهم مبعوثون . لیوم عظیم . یوم یقوم الناس لرب العالمین.»


وای به حال کم فروشان آنان که وقتی چیزی را با پیمانه یا وزن از مردم تحویل می گیرند کاملاً حق خود را استیفاء می کنند ولی وقتی چیزی را تحویل مردم می دهند در پیمانه و وزن کمتر می دهند. آیا آنها عقیده ندارند که بعد از مرگ زنده خواهند شدو به روز بزرگ رستاخیز ایمان ندارند . روزی که تمام مردم در پیشگاه خداوند برای تعیین سرنوشت خود می ایستند، دنباله این سوره شریفه درباره کسانی است که ایمان ندارند و عذابی است که در انتظار آنها است


خدایا کمکم کن در نمازم کم فروشی نکنم! 

وای بر کم فروشان


- در شگفتم از بخیل ؛ به سوى فقرى مى شتابد که از آن مى گریزد ، و سرمایه اى را از دست مى دهد که براى آن تلاش مى کند در دنیا چون تهیدستان زندگى مى کند ، اما در آخرت چون سرمایه داران محاکمه مى شود.
در شگفتم از متکبرى که دیروز نطفه ای بی ارزش ، و فردا مردارى گندیده خواهد بود و در شگفتم از آن کس که آفرینش پدیده ها را مى نگرد و در وجود خدا تردید دارد! در شگفتم از آن کس که مردگان را مى بیند و مرگ را از یاد برده است . در شگفتم از آن کس که پیدایش دوباره را انکار مى کند در حالى که پیدایش آغازین را مى نگرد .و در شگفتم از آن کس که خانه نابودشدنى ، را آباد مى کند اما جایگاه همیشگى را از یاد برده است.
"نهج البلاغه، حکمت 125"
امام علی (علیه السّلام) میفرماید:هیچ یک از شما جز به پروردگار خود امید نبندد و جز از گناه خود نترسد. 


برای شفای بیماران دعا کنیم!

مدتی هست شروع به مطالعه کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم کردم و فوق العاده نسبت به کتب دیگر در زمینه فلسفه برام بهتر بود . این متن زیر را هم امروز بهش بر خوردم.




اهمیت کتاب « اصول فلسفه و روش رئالیسم » در بیان آیت الله جوادی آملی

بسم الله الرحمن الرحیم

« درست است که مرحوم علامه طباطبایی اسفار، منظومه و شفا را تدریس کرد؛ اما شهید مطهری - حشر ایشان و دیگر شهدا با انبیای الهی باشد - شاگرد اصول فلسفه است و رشدش را از این کتاب دارد. آثار منظومه و ... کمتر در آثار شهید مطهری هست. آن که میتواند به روز حرف بزند و با سخن روز هماهنگ باشد و بلاغت به این معنا که به مقتضای زمان سخن بگوید، شاگرد اصول فلسفه است. متأسفانه! مرحوم علامه در اصول فلسفه، نه در قم، نه در جاهای دیگر، شناخته شده [نیست] و این کتاب تدریس و پژوهش نشده است، از همین رو، شاگردانی چون شهید مطهری هم کمتر تربیت میشود.

خدا ایشان [علامه طباطبایی] را قرین رحمت کند! روزی به من فرمود که 200 جلد از کتاب های غربی تهیه کردم و من [آیت الله جوادی] بعد از تحریر اقلیدس، ثاوذوسوس را میخواستم بخوانم که ایشان [علامه] نسخه خطی اش را داشتند؛ هنگام گرفتن آن کتاب به من فرمود که چون تعهد کردم کتابی را به کسی ندهم، مگر اینکه رسید بگیرم، شما رسیدی بنویسید و پیش خودتان باشد، تا من به عهدم عمل کنم، زیرا از من کتاب گرفتند و پس ندادند؛ ما هم به گفته ایشان عمل کردیم.

بخشی از سخنان آیت الله جوادی در دیدار هیأت مدیره مجمع عالی حکمت اسلامی و شورای اجرایی شعبه مشهد است که متن آن در خبرنامه حکمت اسلامی شماره 36 آمده است. ایشان در این بخش از سخنانشان به اهمیت کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» می پردازند.

نوشته شهید مطهری در کتاب اصول فلسفه، تقریرات درس مرحوم علامه طباطبایی است. این، تفکر و وظیفه ایشان بود و به رسالتشان خوب عمل کردند. در بحبوحه حرفهای کمونیستی و در دهه ای که پسر پهلوی روی کار آمد، فضای سیاسی و کمونیست ها آزاد بودند، ما در مدرسه مروی درس میخواندیم و مراسم سالگرد لنین یا استالین در میدان توپخانه (امام خمینی کنونی) علنی و رسمی بود، آن روز ایشان [علامه] آمد و فرمود که یکی از کمونیستهای قَدَر آمده و در کتابستان، هشت ساعت با هم مذاکره کردیم و فردا او [کمونیست] در خیابان یکی از همفکرانش را دید و گفت که طباطبایی مرا موحّد کرد.

اصول فلسفه، که تقریباً 60 سال از نوشتن آن گذشته، هنوز در پرده حجاب است و باید رسمی تدریس و تحقیق شود. آری! شهید مطهری کارهای فراوان انجام داده؛ اما قسمت مهمش در همین کتاب است. اسفار و مانند آن، پشت پرده کمک کرده اند؛ ولی کتابی که علنی با مسائل روز درگیر شد، اصول فلسفه بود. »

- منبع بیانات استاد جوادی حفظه الله http://hekmateislami.com/showdata.aspx?dataid=6526&siteid=1

روایتی از دوستی به دستم رسید؛ فوق العاده راهگشا بوده برام. گفتم در این محفل هم قرار دهم تا مورد استفاده دوستان قرار گیرد

منبع : بحار الأنوار - العلامة المجلسی ج 1   ص 224


نکته ای که بنده را نسبت به مطالعه این روایت تشویق دوچندانی کرد این بود که آیت الله قاضی قدس الله نفس زکیه برای گذشتن از نفس اماره و خواهش های مادی و طبعی و شهوی و غضبی که غالباً از کینه و حرص و شهوت و غضب و زیاده روی در تلذذات بر می خیزد، روایت عنوان بصری را دستور می دادند به شاگردان و تلامذه و مریدان سیر و سلوک إلی الله، تا آن را بنویسند و بدان عمل کنند. یعنی یک دستور اساسی و مهم، عمل طبق مضمون این روایت بود. و علاوه بر این می فرموده اند باید آن را در جیب خود داشته باشند و هفته ای یکی، دو بار آن را مطالعه نمایند...

متن‌ کامل‌ روایت‌ عنوان‌ بصری‌ با ترجمة‌ آن‌

 این‌ روایت‌ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ علیه‌ السّلام‌ منقول‌ است‌، و مجلسی‌ در کتاب‌ «بحار الانوار» ذکر نموده‌ است‌؛ و چون‌ دستورالعمل‌ جامعی‌ است‌ که‌ از ناحیة‌ آن‌ إمام‌ هُمام‌ نقل‌ شده‌ است‌، ما در اینجا عین‌ الفاظ‌ و عبارات‌ روایت‌ و به‌ دنبال‌ آن‌ ترجمه‌اش‌ را بدون‌ اندک‌ تصرّف‌ ذکر می‌نمائیم‌ تا محبّین‌ و عاشقین‌ سلوک‌ إلی‌ الله‌ از آن‌ متمتّع‌ گردند:

«بعضی‌ها فکر می‌کنند اخلاق خوب آن است که انسان به‌گونه‌ای رفتار کند که هیچ کس از او آزرده‌خاطر نشود و حال آن که این طرز برخورد نوعی نفاق و بی‌تفاوتی در برابر مسئولیت‌هاست».*آیت‌الله مهدوی‌کنی(ره)


«افکار و گفتار و رفتار مذهبی، طبعا یک دافعه ای دارد به بهترین شکل هم اقدام کنی، سنن مذهبی در بعضی ها یک دافعه ای ایجاد میکند.نگران نباشین کنارش جاذبه هم هست.خیلی ها ولو در حرف هم نگوینددر عمل به نیروهای اصیل مذهبی و انقلابی اعتماد بیشتری داشته و به ایشان حس خوبتری دارند.در مجموع هم، شما برنده هستید چون هم بهره ی معقولی از دنیا برده اید و هم خدا و آخرت را نگه داشته اید.» امام خامنه ای حفظه الله