MrAsemooni

دل نبشته و عقل نوشته

MrAsemooni

دل نبشته و عقل نوشته

مشخصات بلاگ
MrAsemooni

قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین

عشق سیری چند؟....
آدرس تلگرام
https://telegram.me/mrasemooni

طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است


در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز

صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست

عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست

شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم

باور مکن که طعنه طوفان روزگار

جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

سروی شدم به دولت آزادگی که سر

با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم

دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان

لب میگزد چو غنچه خندان که خامشم

هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب

ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم

لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی

تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم

ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار

این کار تست من همه جور تو می کشم

طلوع می‌کند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم می‌پرد نشانه ی چیست؟
شنیده ام که می‌آید کسی به مهمانی
کسی که سبزتر است از هزار بار بهار
کسی شگفت کسی آن چنان‌که می‌دانی
کسی که نقطه ی آغاز هرچه پرواز است
تویی که در سفر عشق خط پایانی
تویی بهانه ی آن ابرها که می‌گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
تو از حوالی اقلیم هرکجا آباد
بیا که می‌رود این شهر رو به ویرانی
کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی

قیصر امین پور


طلوع آفتاب

ژولیده نیشابوری از شاعران اهل بیت(علیهم السلام) شعری در وصف حضرت عباس(علیه السلام) سرود که 10 کلمه چشم در آن به کار رفته است.

چشم ها از هیبت چشمم، به پیچ و تاب بود
محو چشمم، چشم ها و چشم من بر آب بود

چشم گفتم، چشم دادم، چشم پوشیدم، ز آب
من سراپا چشم و چشمم جانب ارباب بود



شهریار دل خویشم و از هیچ کسی ناله ندارم

می گذرد عمرم و غم خوار و سرمایه ندارم


چون دو بنشست بر بر بیستم

آهی بکشیدم از ته دل دگر راهی ندارم


همچو مرغی که بزد از سر شوق نوک به سنگی

وانگه سوخت لبم و دگر کامی ندارم


روزی که بگذشتم از کوی یارم

آهی به دل آمد که دگر کاشانه ندارم


صبرم به کف آمد و ای دل هیهات

دل حزین گشت و افسوس که دارالعماره ندارم


 شهریاراخبری ده به مردم شهرم

شهریارم و حیف دگر آباده ندارم

شاعر:علیرضا.ش 


مرا خود با تو چیزی در میان هست

و گر نه روی زیبا در جهان هست

وجودی دارم از مهرت گدازان

وجودم رفت و مهرت همچنان هست

مبر ظن کز سرم سودای عشقت

رود تا بر زمینم استخوان هست

اگر پیشم نشینی دل نشانی

و گر غایب شوی در دل نشان هست

به گفتن راست ناید شرح حسنت

ولیکن گفت خواهم تا زبان هست

ندانم قامتست آن یا قیامت

که می‌گوید چنین سرو روان هست

توان گفتن به مه مانی ولی ماه

نپندارم چنین شیرین دهان هست

بجز پیشت نخواهم سر نهادن

اگر بالین نباشد آستان هست

برو سعدی که کوی وصل جانان

نه بازاریست کان جا قدر جان هست



مرا خود با تو سری در میان است

دیشب سه غزل نذر تو کردم که بیایی

چشمم به ره عاطفه خشکید ؛ کجایی؟؟

با شِکوه ی من چهره ی آدینه ترک خورد

از سوی تو اما نه تبسم  ؛  نه ندایی

از بس که در اندیشه ی تو شعله کشیدم

خاکستر حسرت شده ام ؛ نیست دوایی؟

آمار تپشهای دلم را به تو گفتم

پرونده شد اندوه من از درد جدایی

سوگند به آوای صمیمانه ی نامت

از عشق فقط قصد من و شعر شمایی

هر فصل دلم بی تو ببین رنگ خزان است

آغاز کن ای گل ! سفر سبز رهایی     کتایون شیخی



رهایی

سطل اعمال خوب من

-- هر چی داشتم تو سطل سوراخ ریختم!

دل بدو دادند ترسایان تمام

خود چه باشد قوت تقلید عام

در درون سینه مهرش کاشتند

نایب عیسیش می‌پنداشتند

او بسر دجال یک چشم لعین

ای خدا فریاد رس نعم المعین

صد هزاران دام و دانه‌ست ای خدا

ما چو مرغان حریص بی‌نوا

دم بدم ما بستهٔ دام نویم

هر یکی گر باز و سیمرغی شویم

می‌رهانی هر دمی ما را و باز

سوی دامی می‌رویم ای بی‌نیاز

ما درین انبار گندم می‌کنیم

گندم جمع آمده گم می‌کنیم

می‌نیندیشیم آخر ما بهوش

کین خلل در گندمست از مکر موش

موش تا انبار ما حفره زدست

و از فنش انبار ما ویران شدست

اول ای جان دفع شر موش کن

وانگهان در جمع گندم جوش کن

بشنو از اخبار آن صدر الصدور

لا صلوة تم الا بالحضور

گر نه موشی دزد در انبار ماست

گندم اعمال چل ساله کجاست

من نمی دانم

که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست.

و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست.

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.

واژه ها را باید شست .

واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.

چترها را باید بست.

زیر باران باید رفت.                                                       برای دانلود کلیک کنید

فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.                      موسیقی طبیعت (آرامش در طبیعت است)

با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت.

دوست را، زیر باران باید دید.

عشق را، زیر باران باید جست.

زیر باران باید بازی کرد.

زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی ،

زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون”است....


چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
غلام نرگس مست تو تاجدارانند   خراب باده لعل تو هوشیارانند
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز   و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر   که از یمین و یسارت چه سوگوارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین   که از تطاول زلفت چه بی قرارانند
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو   که مستحق کرامت گناهکارانند
نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس        که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیرشوای خضر پی خجسته که من    پیاده می روم و همرهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن   مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد   که بستگان کمند تو رستگارانند
که مستحق کرامت گناهکارانند

یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد